هوا را ازمن بگیر...خنده ات را نه...

تو دنیایی که سیل غم همه جا هست، دیدن خنده خستگی رو از چشات گم میکنه ، حتی واسه ی اپسیلون، حتی ظاهری و تصنعی....

طبقه بندی موضوعی
حس میکنم به جایی رسیدم که کورِ راهِ . پشت سرم ناپیدا، جلوم سراب . هیچ توان و رمقی هم تو وجودم نمیبینم که ادامه بدم که برم بلکه راه گریزی ازین جاده ی کسالت بار و گنگِ زندگیم پیدا کنم . اینقدر انرژی و وقت گذاشتم واسه درست شدنِ زندگی ، اینقدر از جونم هزینه کردم واسه رسیدن به چیزایی که میخوام که الان دیگه نمیکشم، دیگه خستم ، همه چی رو ول کردم .
مگه آدم چقدر قدرت مبارزه داره ؟ چقدر توان داره ؟ بالاخره دریای انگیزه هم که باشه یکروزی خشک میشه ..
به ی قدرتِ اعجازِ عجیبی نیاز دارم .. اونم از عهده ی خدایِ جان برمیاد و بس ..

+ عنوان آهنگِ پرنده ی مهاجر ،سیاوشِ جان
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۱۳
اهو :)
یکی از دوستام ی دختر فوق العاده شاد و سرزنده ایِ . همیشه درحال جنب و جوش و خنده و خوشیِ . کمتر دیدمش که ناراحت یا گرفته و دپرس باشه . ازون دست آدماییِ که تا میبینیش انرژی مثبت تووجودش موج میزنه و ناخودآگاه به توام که طرف مقابلشی منتقل میکنه . برام سوال بود که چطور میشه یکی همسن و سال من اینقدر میتونه شاد باشه و زندگیُ زیبا ببینه ، ولی یکی ناراحت و غمگین ؟!..
تا اینکه مامانشو دیدم ، ی خانوم فول از انرژی با روحیه ی خیلی قویِ خوب . طوریکه هرکدوم از دوستاش که میرن پیشش اگه ناراحت باشن آهنگ شاد میذاره براشون و کلی بگو بخند که طرفُ به وجد میاره .
واقعا یک مادر چقدر تاثیرش قویِ تو خونه .. خونه ای که مادرش شاد و زنده دل باشه ، بالطبع بچه ها هم کمتر پیش میاد دپرس باشن ..
کاش حداقل ما یاد بگیریم که مادری با منبع انرژیِ مثبت باشیم در آینده البته
۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۴ ، ۱۴:۱۷
اهو :)

آب بقا کجا و لب نوش او کجا ؟

آتش کجا و گرمی آغوش او کجا ؟


سیمین و تابناک بود روی مه، ولی

سیمینه مه کجا و بناگوش او کجا ؟


خفتم به یاد یار درآغوش گل، ولی

آغوش گل کجا و بر و دوش او کجا ؟


"رهی معیری"


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۴ ، ۲۱:۵۰
اهو :)

نشسته بودم سرم به کار خودم گرم بود، دلم گرفته بود به کتاب پناه بردم که فکرم آزاد شه. چندتا دختر بچه دوست داشتنی م مشغول بازی بودن تو کلاس. صدای گریه ی آروم ه یکیشونو شنیدم، رفتم پیشش ی دختر خیلی ناز و معصوم و مظلوم ، بهش گفتم کمان درد میکنه گفت هیچی خانوم چیزی نیست، گفتم بهم بگو درد داری؟ ی دفه بچه ۸ساله بغضش ترکید و گفت قلبم درد میکنه، گرفتمش تو بغلم و به خودم چسبوندمش و باهاش اشک ریختم، وقتی آروم شد گفت چندروزه درد دارم بابام گفته پول دکتر ندارم. کنترل اشکم خیلی سخت بود. 

به پدرش زنگ زدم بیاد دنبالش ببرتش دکتر، خیلی خونسرد گفت حالا میام طوری نیست. بعد از یکساعت اومد دنبالش. نمیدونم حالش چی شد نمیدونم رفت دکتر یا نه.

خدایا دیدن غم و ناراحتی رو اصلا ندارم. 

ی بچه بیگناه قربانی چی شده؟ قراره چی بسرش بیاد؟ قراره آینده ش چی بشه؟ اصلا آینده رو میبینه؟ آیا جوونی و ازدواج و بچه و خوشبختی رو می بینه ، یا میشه قربانی .. ؟؟ امثال این بچه های معصوم چقدره ؟ تضاد تا چه حد ؟ 

دلم سخت میگیره وقتی میبینم، خدایا واقعا شرمنده م . واقعا شرمندم که گاهی گله میکنم. خدایا به داد دل همه برس . 



۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۴ ، ۲۲:۰۵
اهو :)
چقدر بعضی وقتا تصمیم گیری و انتخاب سخت میشه..
با خودت و دلت و عقلت درگیری شدیدی داری .. نمیدونی کدوم مسیر تورو به هدف و آرامش واقعی میرسونه .. هرطرف رو که نگا میکنی کورراهی میبینی و نمیتونی اخرشو ببینی و با دل قرص انتخاب کنی ..
کاش ی کسی، ی چیزی،ی نشونه ای وجود داشت که میتونست مسیر حرکت تو بهت بگه ، که انتخابت اشتباه نباشه ..
ذهنم درگیره .. کاری جز حرف زدن با خدای جان و کمک خواستن ازش ندارم ..
دلم آرامشی میخواد که از بلاتکلیفی درم بیاره واسه همیشه ..

پ.ن: عنوان از مولانای جانان
۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۷
اهو :)
با تموم وجودم دوسش دارم، نگاهش که میکنم دلم واسش میگیره. تحمل ی قطره اشک یا ناراحتی یا اندوه شو ندارم . پاکیش تو دنیام تکه . ولی هیچوقت نتونستم باهاش رابطه برقرار کنم . تمام دوست داشتنمون تو زندگی روزمره خلاصه شده و هر دو از حرف زدن واهمه داریم  . شروع حرف زدنمون رسما به گریه و ناراحتی و اعصاب خوردی منجر میشه . 
هردفه که حرف میزنم بهش میگم دختر با مادرش حرف نزنه باکی حرف بزنه،ولی ما هیچ جوره کنار نمیایم. 
نمیتونم نگرانی بیش از حدشو درک کنم و متقابلا اونم نمیتونه درک کنه . 
همیشه غبطه خوردم از دخترایی که مثل دوست با مامانشون درددل میکنن ..
ولی درکل آرامشش بسه برام ..

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۴ ، ۱۳:۵۴
اهو :)
آشوبم ، ارامشم تویی 

به هر ترانه ای سر میکشم تویی

سحر اضافه کن به سهم اسمانم 

بیا که بی تو غم دوصد خزانم 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۴ ، ۲۱:۵۹
اهو :)
صحبتشون درمورد بهشت و جهنم بود. هرکدومشون ی حرف و حدیثی از بهشت و آتش دوزخ میگفت. مثل خانومای بالای 60 سال که دیگه یادشون از آخرت میاد، اینا هم مستثنی نبودن و با قاطعیت در مورد خودشون حرف میزدن که جهنم مال ما نیست مگه ما چیکار کردیم، چه گناهی کردیم؟؟؟ مثل جوونای الان بودیم؟ شیطنتای جوونای الانُ میکردیم؟ حجاب بچه های الانُ داشتیم؟؟؟
 گناهی نداریم بریم جهنم . نمازمون که همیشه تومسجد بوده، روضه ی امام حسین و بقیه مراسم ها هم که شرکت کردیم، اشک برای ائمه هم که ریختیم، دیگه چرا باید بریم جهنم؟ مطمئنا دوزخ مال ما نیست.
خداکنه نباشه ولی ...
اصلا اشتیاقی به شنیدن این بحثای م.ز.خ.ر.ف ندارم ولی پشت سرم نشسته بودن و کاملا صداشونُ میشنیدم، خانومی که با اطمینان کامل از بهشتی بودنش حرف میزد خیلی راحت در مورد بقیه قضاوت میکرد، خیلی راحت پشت سر بقیه صحه میذاشت، خیلی راحت به اختلاف ها دامن میزد، خیلی راحت ایمانُ زیر پا میذاشت..
خیلی خودمُ کنترل کردم که برنگردم سمتش و بگم بهشت 6دنگ به نامت ، ولی وقتی قضاوت بیجا میکردی، وقتی بدون اطمینان حرفی رو به زبون میوردی، وقتی دونفر رو به جون هم مینداختی ، اون وقتم خدا وعده ی بهشتُ بهت داد؟
اصلا جهنم واسه ماس که موهامون ممکنه پیدا باشه، ممکنه چادر تورو سرمون نکنیم، ممکنه سه وعده مسجد نریم، ولی مطمئنی جای امثال شما کنار نهرِ روانِ بهشتِ؟
قربونت برم خدا که چقدر صبر داری. ما بنده هات که یک صدهزارمِ توام نمیدونیم اینجوری بهم میریزیم ، تو که از همه دلا و کارا خبر داری چجوری تحمل میکنی ما بنده های عجیب غریبتُ ؟
واقعا که خدایی برازنده ی خودتِ خدایِ جانــــــــــــــــــــــــــــــم ...
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۴ ، ۱۳:۴۹
اهو :)

بعضی وقتام دیگه باید همه چیو همون طور که هست رها کرد، اندوه و انتظارو آزاد گذاشت ، تا دوره ش بگذره .. حالا ایشالا که زود بگذره و بره رد ّ کارش ..

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۴ ، ۱۳:۴۷
اهو :)
گیسوانم موج موج و شانه هایت سنگ سنگ
موج را آغوش سنگ آرام میسازد، بمان 


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۴ ، ۱۴:۲۷
اهو :)