هوا را ازمن بگیر...خنده ات را نه...

تو دنیایی که سیل غم همه جا هست، دیدن خنده خستگی رو از چشات گم میکنه ، حتی واسه ی اپسیلون، حتی ظاهری و تصنعی....

طبقه بندی موضوعی

۱۶ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است


ترس ِ لعنتی ازم دور ِ دور ِ دور شه که حتی سایه ش رو هم نبینم....
خسته شدم از ترسای الکی و از کاه کوه ساختنای ذهنیم
دلم تنگه آرامش ِ .... آرامش میخوام آرااااااااامش :(
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۴ ، ۱۸:۲۷
اهو :)

فانوس 


اینجا ماندن ما بی فایده ست

من فانوس را بر میدارم 

تو هم کبریت را فراموش نکن....


+سیدعلی صالحی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۴ ، ۲۳:۵۳
اهو :)

رمق نداشتم مامانم کنارم نشسته بود دراز کشیدم سرم درد میکرد  گذاشتم رو پاهاش و اونم دستش و برد توموهام و طبق عادتش دست گرمشو رو سرم کشید، ناخودآگاه پرت شدم به گذشته،به دوران بچگیم که همه ناراحتیام سطحی بود و با گذاشتن سرم روپاهاش و نوازش سرم اینقد آروم میشدم که انگار ناراحتی نبوده.

ولی بزرگ شدیم چقدر فرق کردیم، غمامون عمیق تر و وسعتش فراختر شد. بخاطر هرکسی و هرچیزی دلگیر و ناامید شدیم و دنبال ی همدم گشتیم،غافل ازینکه همدم کنارمونه،همون کسی که با کشیدن دستش رو سرمون یکباره روحمون آزاد میشد همون کسی که امنیتی بهمون میداد که همه استرسارو فراموش میکردیم. ولی  حالا که بیشتر و شدیدتر به نوازشش نیاز داریم اینقدر دور شدیم ازش که از نزدیک شدن بهش خجالت می کشیم و بزرگی جسممون نمی ذاره دست کودک درونمو بگیریم و ببریمش پیش مامانمون و سرشو بذاریم روپاهاشو بهش بگیم حرف بزن تا آروم بگیرم.

چی به روز حالمون اومد؟ تو پرسه ی بزرگ شدنمون چیا سرمون اومد؟ چی شد که اینقدر از خودمون و عشق اصلیمون(مادر) دور شدیم و فک کردیم بزرگ که شدیم عشقمون باید یکی دیگه باشه؟

حسم قشنگ بود به پوزیشنش، به اینکه هنوز کودک درونم به بغلش و نوازشش احتیاج داره، به اینکه چقد به گرمی دستش حتی اگه پیر شده ، به پاهاش حتی اگه کم توان شده هنوز هنوز نیاز داشتم و دارم....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۴ ، ۲۲:۵۲
اهو :)

تودلم آشوبه، آروم نیستم، از خودم از اطرافیانم، از همه چی میترسم، حتی از صدای زنگ تلفن قلبم خالی میشه. چم شده خدا؟!

سرمو فرو بردم تو بالشت با خودم قهر کردم، که چرا ظلم کردم به خودم؟ بقیه ظلم کردن دُرست، ولی چرا خودمم باهاشون هم دستی کردم؟ چرا کاری کردم که حالا شرمنده ی خودم باشم؟ چرا تسلیم شدم؟ چرا اجازه دادم اینقدر منطقم ضعیف عمل کنه که همه و همه نظر و انتخابشونو بهم تحمیل کنن؟ چرا نتونستم محکم رو تصمیمم واستم ؟ چرا افسار زندگیمو دادم دست اطرافیانم؟

انتخاب درسم، دانشگاهم، زندگیم، کارم ، دوستم، و هزار کوفتِ دیگه همش به واژه ی جبر آغشته بود

چرا اجازه دادم؟ هوووووف

دلم میخواد از شکستی که خوردم ، پاشم واستم خودم به تنهایی، دوباره شروع کنم، ولی سختِ سخت

خدایا بازم کمکم کن ُ دستمُ  بگیر ُ بهترین راهو نشونم بده.......


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۴ ، ۱۴:۳۹
اهو :)
با دوستام بزنم برم بیرون شهر کلی کیفور شم
پوسیدیم دیگه والا...
+هرچند دوست، بیرون ، همش واژه غریب و غیر ملموسی ه برام
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۴ ، ۱۶:۱۷
اهو :)
هر روز تو مسیرم میدیدمش، دست خانومش  تو دستش شونه ب شونه هم راه میرفتن . هردفه نگاشون که میکردم از دیدن عشقشون غرق خوشحالی میشدم. عشق تو بند بند وجودشون ملموس بود. گره انگشتاشون توهم همه گره های تلخ رو باز میکرد. لبخند همیشگی رو لباشون، آرامش وجودشون ، عشقشون ، همه و همه منو می برد تو دنیای دیگه .
هر وقت همو میدیدیم انرژش شون یکباره تو دلم جا میگرفت و باهربار حرف زدنمون برای چند لحظه از هرناراحتی دور میشدم. و خوشحال میشدم که تودنیایی که همه از غم و دوری و فاصله و جدایی ناراحت و غمگینن ، امثال اینا هم هستن و همیشه از خدا میخواستم روز به روز عاشق تر بمونن....
فعل گذشته به کار بردم..... هوووووووووف
حالا امروز دستشون از هم جدا، خنده ی دختر تبدیل به ضجه و آه ، تکیه گاه و عشق دختر واسه همیشه به آسمون پر کشید، دل دختر با جسم پسر واسه همیشه رفت زیر خاک
شنیدن خنده هاشون حالا تبدیل شده به صدای قرآن از حیاط خونشون که امونمو بریده و چشام از شدت اشک خالی نمیشه .....

شنیدن مرگ این دسته آدما  داغون میکنه آدمو، مرگ کسی که دنیا دنیا آرزو و آمال پشتش پنهون بوده، کسیکه که همه ی زندگی و دنیای یک نفر بوده ، خیلی سخته

+چی به روز مادر پدری میاد که تنها بچه شون واسه همیشه از جلو چشماشون دور شد
+ خدایا هیچ دونفر عاشق رو از هم جدا نکن
+ خدایا به خونوادش صبر بده

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۱۰:۴۷
اهو :)

نشسته کنارم، حس خوبی داشتم ، بهش گفتم راستی اون درس خوندنام واسه ازمون استخدامی نبود، واسه ارشد میخوندم.

تنها چیزی که فک میکردم بشنوم ازش ، این بود که این عالیه حال و هواتو عوض میکنه

ولی چیزی که شنیدم این بود: خب حالا ارشدم بگیری بعدش چی؟ اصلا واسه چی بخونی؟

یهو وجودم به کل خالی شد، خنده ی تلخی کردم و فقط سکوت

شنیدنش از کسی که بهش میگن خواهر خیلی ناراحت کننده س...

آدم دهن بینی نیستم و حرفش توی تصمیمم اثر نداره ولی ته دل آدم بهم میریزه.

دیدن حال خوش یکی واقعا خوشحالم میکنه ، چرا فکر میکنم بقیه هم باید اینجوری باشن؟

چرا شنیدن این حرفا بهمم میریزه؟ چی میشه که آدما از دوباره شروع کردن یک نفر ناراحت میشن؟ چرا از پاشدن و حرکت کردن بقیه واهمه دارن؟

وقتی میبینم یک نفر ناراحته داغون میشم چه برسه اون یکنفر عزیزمم باشه که دیگه بدتر

هر کاری میکنم تا برگردونمش به حالت استیبل، ب اینکه ناامید نشه

ولی متاسفانه هرکی اطرافم هست ، 90% شون نقطه مقابل من عمل میکنن و این خیلی ناراحت کننده س

+ تجربه امروزم: به آدما اجازه ندم اینقدر بهم نزدیک شن که بتونن بهم ضربه بزنن حتی نزدیکانم




۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۱۱:۴۴
اهو :)
رد گاز ی فسقلی رو لپت با اون دوتا دندون موشی :))
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۲۳:۵۸
اهو :)
خریدامو گذاشتم جلوش نگاکرد  و کلی ذوق.  با هیجان یکی یکی نشونش دادم و لباس و تنم کرد و با دل مهربون مامان بزرگیش قربون صدقم رفت و گفت :اهو همیشه شاد باش و مث الان واسه خودت جایزه بخر نذار دنیا قبل از جسمت، روح تو پیرکنه. نذار روزمرگیا تورو بشکنه و روح بچگیتو ازت بگیره. نذار دلت رنگای خوشگل و ازت بدزده و رنگ سیاه و انتخاب کنه برات. منم که نمیخواستم اجازه بدم غم وارد شه محکم بغلش کردم و ی بوس کاشتم رو لپش. گفت عاشق بچگیتم. یدفه گفت آهو الان چندسالته ؟ گفتم بیست و اندی،نیمه پرش تموم شد توسراشیبی م . یهو غم نشست توچشاش...
آخه مامان بزرگ جان ازنظر توام پیر شدم و هنوز اینم؟ آخه چرا پرسیدی و بغضمو بیدار کردی؟
+چرا هنوز مث عهد دقیانوس تنها فاکتور خوشبختی ی نفر ازدواج تلقی می شه؟چرا فک میکنن اولین هدف آدم باید ازدواج باشه؟
+چقد کنترل اشک اینجور مواقع سخت میشه و خنده رو صورتت یک آن خشک میشه
خدایا شکرت
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۱۶:۰۲
اهو :)
ی ساعت هایی هست یادت میاره که تنهایی،  ی شبایی هست دلت ی شب بخیر گرم میخواد که واسه ساختن ی روز دیگه دلگرمت کنه، ولی تنها چیزی که خودشو به رخت می کشه ، یه هنزفری با کلی اهنگه که تنها وفادار این لحظه هاس.....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۸
اهو :)