حس میکنم به جایی رسیدم که کورِ راهِ . پشت سرم ناپیدا، جلوم سراب . هیچ توان و رمقی هم تو وجودم نمیبینم که ادامه بدم که برم بلکه راه گریزی ازین جاده ی کسالت بار و گنگِ زندگیم پیدا کنم . اینقدر انرژی و وقت گذاشتم واسه درست شدنِ زندگی ، اینقدر از جونم هزینه کردم واسه رسیدن به چیزایی که میخوام که الان دیگه نمیکشم، دیگه خستم ، همه چی رو ول کردم .
مگه آدم چقدر قدرت مبارزه داره ؟ چقدر توان داره ؟ بالاخره دریای انگیزه هم که باشه یکروزی خشک میشه ..
به ی قدرتِ اعجازِ عجیبی نیاز دارم .. اونم از عهده ی خدایِ جان برمیاد و بس ..
+ عنوان آهنگِ پرنده ی مهاجر ،سیاوشِ جان
مگه آدم چقدر قدرت مبارزه داره ؟ چقدر توان داره ؟ بالاخره دریای انگیزه هم که باشه یکروزی خشک میشه ..
به ی قدرتِ اعجازِ عجیبی نیاز دارم .. اونم از عهده ی خدایِ جان برمیاد و بس ..
+ عنوان آهنگِ پرنده ی مهاجر ،سیاوشِ جان