نذار روحت از جسمت زودتر پیرشه....
دوشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۰۲ ب.ظ
خریدامو گذاشتم جلوش نگاکرد و کلی ذوق. با هیجان یکی یکی نشونش دادم و لباس و تنم کرد و با دل مهربون مامان بزرگیش قربون صدقم رفت و گفت :اهو همیشه شاد باش و مث الان واسه خودت جایزه بخر نذار دنیا قبل از جسمت، روح تو پیرکنه. نذار روزمرگیا تورو بشکنه و روح بچگیتو ازت بگیره. نذار دلت رنگای خوشگل و ازت بدزده و رنگ سیاه و انتخاب کنه برات. منم که نمیخواستم اجازه بدم غم وارد شه محکم بغلش کردم و ی بوس کاشتم رو لپش. گفت عاشق بچگیتم. یدفه گفت آهو الان چندسالته ؟ گفتم بیست و اندی،نیمه پرش تموم شد توسراشیبی م . یهو غم نشست توچشاش...
آخه مامان بزرگ جان ازنظر توام پیر شدم و هنوز اینم؟ آخه چرا پرسیدی و بغضمو بیدار کردی؟
+چرا هنوز مث عهد دقیانوس تنها فاکتور خوشبختی ی نفر ازدواج تلقی می شه؟چرا فک میکنن اولین هدف آدم باید ازدواج باشه؟
+چقد کنترل اشک اینجور مواقع سخت میشه و خنده رو صورتت یک آن خشک میشه
خدایا شکرت
۹۴/۰۴/۲۲