ما ز چاه اب می نوشیم، دریا حسادت میکند
نشسته کنارم، حس خوبی داشتم ، بهش گفتم راستی اون درس خوندنام واسه ازمون استخدامی نبود، واسه ارشد میخوندم.
تنها چیزی که فک میکردم بشنوم ازش ، این بود که این عالیه حال و هواتو عوض میکنه
ولی چیزی که شنیدم این بود: خب حالا ارشدم بگیری بعدش چی؟ اصلا واسه چی بخونی؟
یهو وجودم به کل خالی شد، خنده ی تلخی کردم و فقط سکوت
شنیدنش از کسی که بهش میگن خواهر خیلی ناراحت کننده س...
آدم دهن بینی نیستم و حرفش توی تصمیمم اثر نداره ولی ته دل آدم بهم میریزه.
دیدن حال خوش یکی واقعا خوشحالم میکنه ، چرا فکر میکنم بقیه هم باید اینجوری باشن؟
چرا شنیدن این حرفا بهمم میریزه؟ چی میشه که آدما از دوباره شروع کردن یک نفر ناراحت میشن؟ چرا از پاشدن و حرکت کردن بقیه واهمه دارن؟
وقتی میبینم یک نفر ناراحته داغون میشم چه برسه اون یکنفر عزیزمم باشه که دیگه بدتر
هر کاری میکنم تا برگردونمش به حالت استیبل، ب اینکه ناامید نشه
ولی متاسفانه هرکی اطرافم هست ، 90% شون نقطه مقابل من عمل میکنن و این خیلی ناراحت کننده س
+ تجربه امروزم: به آدما اجازه ندم اینقدر بهم نزدیک شن که بتونن بهم ضربه بزنن حتی نزدیکانم