هوا را ازمن بگیر...خنده ات را نه...

تو دنیایی که سیل غم همه جا هست، دیدن خنده خستگی رو از چشات گم میکنه ، حتی واسه ی اپسیلون، حتی ظاهری و تصنعی....

طبقه بندی موضوعی

۱۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

میگم: جم کن برو خونه خودت دیگه چه خبره ۳ سال

میگه: آهو از خدامه برم ولی مشکل اقتصادی داریم، 

میگم: از وسایل ضروریت چیزی مونده؟

میگه : نه باباااا، پول جشن نداریم، من عروسی با nتا مهمون، تو فلان سالن، با آتلیه خوب و همه چی تموم ارزومه ولی شوهرم فعلا نمیتونه بگیره برام


واقعا درکش برام سخته، برام ناراحت کننده س دختری که یکبار شکست خورده، یکبار غم کشیده، ناراحتی دیده چرا باید هدفش ، ارزوش، عروسی فلان مدل باشه؟ 

عروسی خوبه اونم از نوع بهترینش عالیه. ولی نبودنش اینقدر چشمگیره که باید تبدیل شه به دغدغه؟ تبدیل شه به جنگ اعصاب؟

مگه نهایت آمال ی دختر و پسر، ماشین عروس و آتلیه و سالن و باغ؟ مگه بدون اینا نمیشه با آرامش زندگی کرد؟ نمیشه با عشق تو خونه ی دونفره شون در کمال سادگی زندگی کرد؟ نمیشه کمترین ها رو با بزرگترین عشقا جایگزین کرد؟ نمیشه خلا عروسی و وسایل لوکس رو با کنار هم بودن، با لوازم ساده پر کرد؟ نمیشه پول عروسی بشه خرج زندگی مشترکشون که ماههای اول زندگی بجای قسط و وام و دغدغه ، آرامش و صمیمیت بشه سهمشون؟

بخدا میشه

 آدم اگه یکنفر اومد توزندگیش که جنم داره، هدف داره، عشق صادق داره، میتونه خودشو خوشبخت ببینه 

درسته مشکلات مالی هست ولی خیلی چیزا رو میشه گذاشت کنار بدون اینکه به ریشه ی زندگی ضربه بخوره

ولی افسوس که قدر خیلی چیزا رو نمی دونیم و بهترین و رویایی ترین روزامون ، تبدیل میشه به ناراحتی .


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۴۹
اهو :)

بغلم کردن و هی ناز کشیدن ممنوع 


دست دور کمرم، حلقه اکیدا ممنوع


روی زانو بنشینی و به هزاران ترفند


ز لبم مزه ی گیلاس چشیدن، ممنوع


مثل یک مار که اطراف طلا می لغزد


تودر آغوش من اینگونه خزیدن، ممنوع


مرغ عشق منی ،آواز بخوان، ولوله کن


پر پرواز من، از لانه پریدن ، ممنوع


باغبانی و منم غنچه ی خوش رنگ و لعاب


غنچه را دست زدن، جامه دریدن، ممنوع


چهره ام گل،بدنم گل، سر و پا همه گل


گل برایم ز سر کوچه خریدن، ممنوع


عصر یک جمعه بیا بهر ملاقات، ولی


سر ساعت به قرارم نرسیدن ، ممنوع


+ بعضی شعرا رو باخوندنش میری به جایی که باوجود درد کشیدن باهاش، لذتشو حس میکنی... ی جور خود آزاری ازنوع جذاب


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۳۵
اهو :)

وقتی که تو نیستی

من حُزن هزار آسمانِ بی اردیبهشت را

گریه می کنم

 

فنجانی قهوه در سایه های پسین،

عاشق شدن در دی ماه

مردن به وقتِ شهریور

 

وقتی که تو نیستی

هزار کودک گمشده در نهان من

لای لای مادرانه تو را می طلبند.

...

 

"سید علی صالحی"


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۲۶
اهو :)

فکرش را بکن


چه مرگ قشنگی میتواند باشد


تو از کوچه مرا صدا بزنی


و من از شدت شوق


در و پنجره را باهم قاطی کنم!....


داریوش حسن پور



+بعضی وقتا دلتنگی تو وجودم اینقدر فوران میکنه که دل لعنتی آروم نمیشه و باید دستش و بگیرم بشونم روبروم توچشاش زل بزنم و بگم ببین منو با گرفتگی، با بهونه گرفتن، با اذیت کردنم به هیچ جا نرسیدی و نمیرسی ... پس ساکت شو دم نزن و باهام راه بیا تا بتونم زندگی کنم... تا شاید برسه روزی که خواست تو با خواست خدای جان همراه شه و دست از سرم برداری و بری رد کارت.... حالا بگو خب

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۵۵
اهو :)
میگن "وقتی نمی تونی چیزی رو تغییر بدی، واسهه آرامشت باید بپذیریش" .....
ازنظر من این ی حرف مزخرفِ، آخه مگه می شه؟ مگه میشه با چیزی کنار بیای و قبولش کنی که با قلبت متناقض باشه ؟ مگه میشه رو همه چی چشماتو با ی مشت دلداری الکی ببندی و خودتو بزنی به کوری و نفهمی که مثلا پذیرفتی؟ میشه حال یا موقعیت یا شرایطی که بیزاری ازش یکباره باهاش کنار بیای ؟میشه به خودت دروغ بگی؟ میشه سر خودت کلاه بذاری؟ کم خر فرضمون کردن که حالا خودمون ، خودمون ُ خر فرض کنیم؟
اینه معنی رسیدن به آرامش؟ آرامش اینجوری میاد سراغ آدم ؟
این چرتی بیش نیست.. 
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۳۲
اهو :)
آرزو کن آن اتفاق قشنگ بیفتد

رویا ببارد

دختران برقصند

قند باشد

بوسه باشد

خدا بخندد بخاطر ما

ما که کاری نکرده ایم


#سید علی صالحی


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۱۲
اهو :)

غروب پنجشنبه وقتی دلت بهونه میگیره

وقتی دلتنگی به قلبت هجوم میاره 

وقتی دنبال آرامش میگردی

وقتی دنبال اینی نگرانی رو دور کنی و آروم بگیری

تنها چیزی که به دادت می رسه باز کردن قرآن و خوندنشه


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۲۰
اهو :)
پرده رو کنار زدم بارون میزنه تو اتاق میخوره تو صورتم ، حس ِ ناب ِ آرامش ِ
بعضی وقتا دلم عجیب میگیره، تمومِ مقصرای ِ دلگیریم میان تو ذهنم ، از نزدیک ِ نزدیک ترینای زندگیم تا نسبی و سببی ها، همشونو تجسم میکنم و با بغض با تک تکشون حرف میزنم . دست ِ آخر همشونو میزنم کنار و خودمو بازخواست میکنم زورم به هیچکدوم نمیرسه، نمیخوام که برسه، ولی اختیار خودمو  که دارم ، تموم ِ دق دلیای روزگارمو سر خودم خالی میکنم.....
تموم ِ آرزوهای ماند به گل، تموم ِ روزهای رنگارنگ ِ تبدیل شده به سراب ، تمومِ حسرت های زندگیم ، تموم ِ برق ِ نگاه هایی که به یک ثانیه نکشیده تار میشه و و و .... میشه دلیل ِ همه ی خستگیام.....
آرزوهایی که به اجبار ِ بقیه، با کم آوردن ِ خودم خیلی راحت از دنیام پر کشید ..... 
چه فایده از عمری که رفت و دیگه یک اپسیلون هم به عقب بر نخواهد گشت. افسوس:(
ولی تا خدایِ جان هست امید هم هست:))

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۱۸
اهو :)
امام مهربونی؟
از دلم خبرداری، میشه ضامنم شی؟
میشه ازم راضی شی؟
هیچی نمیتونم بگم، فقط میگم:
میشه امشب نگاه خاصی بم بکنی؟


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۲۲
اهو :)
پیرزن ِ دوست داشتنی ِ گوگولی بعد از ی بار کمک کردن بهش، پرسون پرسون آدرسمو پیدا میکنه و با ی سبد میوه و لواشک  میاد دیدنم..:) 
حالا دنیای من کجا و اون کجا ولی به هرحال شده مامان بزرگِ دروغکی ِ ناز ِ من.....:)

+قدر شناسی هنوز نمرده ..... جای بسی امیدِ



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۰۷
اهو :)