هوا را ازمن بگیر...خنده ات را نه...

تو دنیایی که سیل غم همه جا هست، دیدن خنده خستگی رو از چشات گم میکنه ، حتی واسه ی اپسیلون، حتی ظاهری و تصنعی....

طبقه بندی موضوعی

۹ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

اینقد که ی آهنگ و صدبار گوش دادم اخرشم سیر نشدم .. جناب سالار جان اگه می دونست اینقد بی جنبه م ، عمرا اگه این ترانه رو میخوند .. 


بشنوید

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۴ ، ۱۴:۵۴
اهو :)

دوستت دارم پریشان،شانه میخواهی چه کار؟!

دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار ؟!


تا ابد دور تو میگردم، بسوزان عشق را

ای که شاعر سوختی،پروانه میخواهی چه کار؟!


مردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود

راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟!


مثل من آواره شو از چاردیواری در آ

در دل من قصر داری،خانه میخواهی چه کار؟!


شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن

گریه کن پس شانه ی مردانه میخواهی چه کار؟!


۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۴ ، ۲۲:۴۰
اهو :)
مورد ۱، میگه: شوهرم ناراحت ه از دستم چون زیاد گوشی تو دستم ه
مورد ۲،میگه : شوهرم میاد خونه تا وقت خواب فقط توجه ش به گوشی ه
مورد ۳، میگه : زندگیمون یکنواخت شده ، سرگرمیمون شده گوشی، نه توجهی نه لذتی 
و و و ...
چرا هرچیزی که اپیدمی میشه ، شورشو در میآریم ؟
چرا شعور استفاده رو بلد نیستیم؟
چرا مکان و زمان هرچیزی رو نمیدونیم ؟
واقعا چرا داریم با زندگی و لذت و عشق و آسایش و ارامشون بازی میکنیم ؟
چرا قدر چیزی که داریم رو با هرچیزی و به هر قیمتی زیر پامون له میکنیم ؟
واقعا اینقدر سخت ه جوابش که معدودن کسایی که بلد باشن ؟
زندگی اینقدر بی ارزش شده، کنار هم بودنا اینقدر عادی شده که امثال گوشی و اینترنت جاشو بگیره ؟
بیرون رفتنا ، چشم تو چشم هم حرف زدنا ، باهم قدم زدنا ، نتیجه ش بد بود که حالا سرمونو بردیم زیر خروار خروار تکنولوژی و ازش به اصطلاح لذت میبریم ؟ 
اصلا می فهمیم آرامش چیه ؟ می فهمیم واقعیت چیه ؟ می فهمیم بودن و حس کردن چیه ؟ یا اینکه نه یادمون رفته ؟ یادمون رفته زندگی چطور بود ، لذت بردن چطور بود، آرامش رسیدن چطور بود ؟!!
چقدر راحت چیزای گرانبها رو داریم از دست میدیم ..
حیف ...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۴ ، ۲۳:۱۲
اهو :)
اینقدر که ادا اطوارشون زیاده ..
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۴ ، ۲۱:۴۷
اهو :)

ولی خداییش حقه  که ندونسته صداشونو ببرن بالا تو اداره و هرچی میخوان بگن و بی حرمتی کنن بعدم بهت بگن حق داره تو سکوت کن ؟


امروز آقایی اومدن اداره و توضیح درمورد کارش بهش دادم ولی ایشون متوجه نشدن و شروع به فحاشی کردن بامن ... دست آخرم بهم گفتن این آقا جانبازن تو کوتاه بیا ..

آخه فحاشی ؟ اونم به خانوم؟ اونم با داد و فریاد ؟ مگه داریم ؟؟

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۴ ، ۲۲:۵۱
اهو :)
میگه : هر کسی تو زندگی اشتباهی میکنه و تصمیم و انتخابِ اشتباهی میگیره
من : اشتباه داریم تا اشتباه ، تصمیم داریم تا تصمیم
میگه : فرقی نداره بالاخره کاری که شده ، واسه هرکسی شاید پیش بیاد
من : سکوت و سکوت و سکوت

بعضی چیزا رو نمیشه به بقیه فهموند هر چقدرم توضیح بدی اخرشم درکی ندارند ، چون همه چیزا واسه همه قابل لمس نیست مگر اینکه چشیده باشن و با تموم وجودشون حس کرده باشن .. لاجرم سکوت میکنی .
هر کسی راهی رو ممکنه اشتباه بره یا انتخاب اشتباهی داشته یاشه ،قبول. ولی بعضی اشتباها پایه ن ، ریشه و اساسن ، اصلا خودِ خودِ زندگی ن... اینو میشه تعمیر کرد ؟ میشه دُرُستش کرد؟
ی خونه تصور کن ، این خونه ممکنه نیاز به رنگ داشته باشه ، ممکنه دیوارش نیاز به بازسازی داشته باشه ، اینا همش قابل تعمیره ، ولی وقتی ریشه ی خونه اشتباه باشه کاریش میشه کرد ؟ اون خونه آوار میشه بالاخره
حرفی نمیتونی بزنی ، کاری نمیتونی بکنی فقط عمرِ گذشته و آینده ی گنگ ، روزی هزار بار میاد توفکرت و بغض میشه و میشینه تو چشات

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۴ ، ۱۳:۵۰
اهو :)

چی میشه مگه ؟ می میره ؟

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۴ ، ۲۲:۰۸
اهو :)

 مستر1 : با بچه ها هماهنگ کردم بریم کوه دیر نکنیا

مستر 2: از بچه ها کیا هستن؟

مستر1: آقا م و دوست دخترش، من و خانوم س و تو و خانم ن

مستر 2: چه شکلی هست حالا "ن" ؟

مستر 1: خوبه بیا بد نیست

مستر 2: نه بابا اگه بد باشه من نمیام

مستر 1: حالا 100 نباشه 70 هست ، تو بیا پشیمون نمیشی

مستر 2: نه نمیام " ن " جالب نیست

مستر 1: فلان فلان شده تو بیا من به " ن " گفتم الان بهش بگم ناراحت میشه . تو بیا ( n بار تکرار کرد شمام n بار بخونین )


+ دیالوگ دوتا پسر تو محوطه دانشگاه که پشت سر من راه میرفتن ..

واسه کارای مدرکم رفته بودم دانشگاه که حرفای این دو نفر اینقدر حالمو بد کرد که نفهمیدم چطور کارامو انجام دادم و زدم بیرون از دانشگاه ..

واقعا چرا باید ی دختر اینقدر ارزش خودشو پایین بیاره که یک پسر براش عشوه بیاد ؟

مگه غیر از اینه که یک دختر با متانت و سنگینی ش دور خودش یک حصار میکشه و هر کسی اجازه ی برداشتن اون حصار رو نداره ؟! مگه غیرِ اینِ که دختر باید دست نیافتی باشه؟

چرا این اجازه رو به خودمون میدیم که وقار رو از دست بدیم و به هرکسی اجازه بدیم به مامنِ وجودمون نزدیک شه؟

قشنگیِ یک دختر به اینه که اینقدر خودش رو بالا ببینه که هر آدم ضعیفی توان رسیدن بهش رو نداشته باشه و برای رسیدن ، تلاش کنه و ارزش وجودی ِ دختر رو کاملا درک کنه.. نه اینکه طوری نزول کنه که برای همه در دسترس باشه ..

این واقعا برای من که دخترم خیلی درد داره وقتی میبینم به دست اوردنمون برای همه سهل الوصول شده ، کاش قدرِِ خودمونُ بیشتر بدونیم و به هر شخصی اجازه بی حرمتی به شخصیت و متانت و دختر بودنمونو ندیم ..

+ خدایِ جان حتی ثانیه ای به حال خودمون رهامون نکن و دستمونو رها نکن

۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۴ ، ۱۴:۳۹
اهو :)
خیلی به ندرت پیش اومده برم مسجد نماز جماعت یا برم هیئت واسه مراسم یا برم روضه . منطقمم اینه آدم نمیتونه تو جمع خودشو تخلیه روحی کنه . رفتنش خوبه ولی من نمیتونم، حتی تونمازخونه ها هم از نمازم لذت نمیبرم، نمیتونم تو مراسم و هیئت ها دل و روحمو سبک کنم. همیشه واسه شارژ شدنم دنج ترین و خلوت ترین جاها رو انتخاب میکنم که مبادا کسی صدام و بشنوه یا گریه مو ببینه . دوست دارم وقتی با خدای جان حرف میزنم خودم باشم و خودش .
من اونو حس کنم فقط م خودش حالم و اشکمو ببینه نه بقیه .
حالا من که اینجوری م یعنی آدم غرب زده ایم مثلا ؟ یا مثلا از رسته کافرام ؟ یا اصلا معتقد نیستم ؟ 
خب این چه طرز تفکری ه ؟
آخه فرق حیوان و آدم مگر نه اینه که آدم قدرت تفکر و عقل داره ؟ پس چرا من این فرق رو به ندرت میبینم ؟
دیگه به جایی رسیدم که واقعا نمیدونم چیکار کنم ، خسته م ازین ریا کاری ها ، دیگه واقعا از خودم حالم بهم میخوره که مجبورم منطق و دیدگاهمو زیر پام له کنم اونم فقط بخاطر منطق ی مشت بی فرهنگ ..
اوق به همه ی اینا ..

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۴ ، ۱۴:۲۳
اهو :)