هوا را ازمن بگیر...خنده ات را نه...

تو دنیایی که سیل غم همه جا هست، دیدن خنده خستگی رو از چشات گم میکنه ، حتی واسه ی اپسیلون، حتی ظاهری و تصنعی....

طبقه بندی موضوعی

واقعا درک و فهم رفتار بعضیا برام گنگ و نامفهوم ه .. نمیتونم بفهمم نیتش چیه ، نمیتونم متوجه بشم هدفش چیه ..

حس بدی ه که ندونی کسیکه برات خیلی عزیزه دلیل بعضی کاراش چیه ، یا واقعا چی تو دلش میگذره .. اینجوری خودتم سردرگمی نمیدونی چجوری جبهه بگیری یا چجوری رفتار کنی و عکس العمل نشون بدی

بعضی وقتا اینقدر ذهن خسته میشه که توان درک و فهمیدن رفتار و برخوردها رو نداره .. نمیتونه ...

اینجور مواقع چیکار باید کرد واقعن؟!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۴ ، ۲۲:۲۰
اهو :)

وقتی ی آدم که دم از شعور میزنه و به کارمندِ خانوم که میرسه صداشو میبره بالا و زور میگه و فاتحه ی اعصاب آدمُ میخونه چی باید گفت ؟!!!!!!!!!!!

باید مدارکشو انداخت جلوش ؟

+ واقعن متاسفم براشون


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۴ ، ۰۹:۴۴
اهو :)


یک روز صبح بیدار می‌شوی

و حس می‌‌کنی‌

چقدر دوست‌اش داری

و خدا

از خیلی‌ دورترها

دلش برای جای خالی‌ کسی‌ 

که دیگر نیست

می‌‌گیرد ...


نیکی‌ فیروزکوهی


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۴ ، ۲۲:۱۵
اهو :)
آدم مثل ِ ی ماشین میمونه که اول روشنش میکنی توان داره، انرژی و سوخت داره ...
 مطمئنی از حرکت دادنش ، تو سربالایی و سرازیری ها میره ، تو سرما و گرما میره ، ولی سوختش ذره ذره کم میشه .. باید حواست به چراغش باشه که آلارم نزنه ، چون دیگه وامیسته ... هرکار کنی حتی قدمی نمیتونه برداره .... متوقف میشه تا وقتی دوباره سوخت و انرژی بهش برسه ..
بدترین موقع واستادن و تموم شدن ِ انرژیش وقتی ِ که تو مسیری هستی که هیچکس نیست، هیچ کمکی وجود نداره فقط خودتی و خودت .. به هر طرف نگاه میکنی کسی یا جایی به چشمت نمیخوره که بری ..
اینجـــاس دیگه رسما خاموش میشی ...
دست و پنجه نرم کردن با زندگی و غم هاش ، ذره ذره توان و سوختتُ به فنا میبره تا وقتی میرسی به زمانی که قدرتِ مبارزه کردن باهاشُ از دست میدی ..
الان دقیقا همون حال ُ و هوا رو دارم ... ی مسیر و بدون کمک و تحلیل رفتنِ توانم
رسما زندگی رو بغلم گرفتم و خاموش شدم ... دیگه انرژی و توانی برای روشن شدن ِ اراده و بلند شدن و حرکت دادنم نیست ... با تمام توان شروع کردم ولی کم اوردم و نای ادامه رو ندارم ...
حال ِ بدی ِ ببینی همه دارن حرکت میکنن و راه میرن ولی تو فقط باید نگاشون کنی و حتی نتونی اپسیلونی از جایی که هستی تکون بخوری ...

+ خدای ِ جان ، به قدرت ِ خودت ، از ضعف نجاتم بده ..

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۴ ، ۱۳:۴۲
اهو :)

خدایا ...

تطمئن القلوبی، آرامشم باش ...

خدایا ...

به تزریق آرامش به همه ی وجودم نیاز دارم ...

خدایا ...

به جلوگیری اتفاقای بد احتیاج دارم ...

خدایا ...

ارومم کن 


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۴ ، ۲۱:۰۹
اهو :)

میگم: جم کن برو خونه خودت دیگه چه خبره ۳ سال

میگه: آهو از خدامه برم ولی مشکل اقتصادی داریم، 

میگم: از وسایل ضروریت چیزی مونده؟

میگه : نه باباااا، پول جشن نداریم، من عروسی با nتا مهمون، تو فلان سالن، با آتلیه خوب و همه چی تموم ارزومه ولی شوهرم فعلا نمیتونه بگیره برام


واقعا درکش برام سخته، برام ناراحت کننده س دختری که یکبار شکست خورده، یکبار غم کشیده، ناراحتی دیده چرا باید هدفش ، ارزوش، عروسی فلان مدل باشه؟ 

عروسی خوبه اونم از نوع بهترینش عالیه. ولی نبودنش اینقدر چشمگیره که باید تبدیل شه به دغدغه؟ تبدیل شه به جنگ اعصاب؟

مگه نهایت آمال ی دختر و پسر، ماشین عروس و آتلیه و سالن و باغ؟ مگه بدون اینا نمیشه با آرامش زندگی کرد؟ نمیشه با عشق تو خونه ی دونفره شون در کمال سادگی زندگی کرد؟ نمیشه کمترین ها رو با بزرگترین عشقا جایگزین کرد؟ نمیشه خلا عروسی و وسایل لوکس رو با کنار هم بودن، با لوازم ساده پر کرد؟ نمیشه پول عروسی بشه خرج زندگی مشترکشون که ماههای اول زندگی بجای قسط و وام و دغدغه ، آرامش و صمیمیت بشه سهمشون؟

بخدا میشه

 آدم اگه یکنفر اومد توزندگیش که جنم داره، هدف داره، عشق صادق داره، میتونه خودشو خوشبخت ببینه 

درسته مشکلات مالی هست ولی خیلی چیزا رو میشه گذاشت کنار بدون اینکه به ریشه ی زندگی ضربه بخوره

ولی افسوس که قدر خیلی چیزا رو نمی دونیم و بهترین و رویایی ترین روزامون ، تبدیل میشه به ناراحتی .


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۴۹
اهو :)

بغلم کردن و هی ناز کشیدن ممنوع 


دست دور کمرم، حلقه اکیدا ممنوع


روی زانو بنشینی و به هزاران ترفند


ز لبم مزه ی گیلاس چشیدن، ممنوع


مثل یک مار که اطراف طلا می لغزد


تودر آغوش من اینگونه خزیدن، ممنوع


مرغ عشق منی ،آواز بخوان، ولوله کن


پر پرواز من، از لانه پریدن ، ممنوع


باغبانی و منم غنچه ی خوش رنگ و لعاب


غنچه را دست زدن، جامه دریدن، ممنوع


چهره ام گل،بدنم گل، سر و پا همه گل


گل برایم ز سر کوچه خریدن، ممنوع


عصر یک جمعه بیا بهر ملاقات، ولی


سر ساعت به قرارم نرسیدن ، ممنوع


+ بعضی شعرا رو باخوندنش میری به جایی که باوجود درد کشیدن باهاش، لذتشو حس میکنی... ی جور خود آزاری ازنوع جذاب


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۳۵
اهو :)

وقتی که تو نیستی

من حُزن هزار آسمانِ بی اردیبهشت را

گریه می کنم

 

فنجانی قهوه در سایه های پسین،

عاشق شدن در دی ماه

مردن به وقتِ شهریور

 

وقتی که تو نیستی

هزار کودک گمشده در نهان من

لای لای مادرانه تو را می طلبند.

...

 

"سید علی صالحی"


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۲۶
اهو :)

فکرش را بکن


چه مرگ قشنگی میتواند باشد


تو از کوچه مرا صدا بزنی


و من از شدت شوق


در و پنجره را باهم قاطی کنم!....


داریوش حسن پور



+بعضی وقتا دلتنگی تو وجودم اینقدر فوران میکنه که دل لعنتی آروم نمیشه و باید دستش و بگیرم بشونم روبروم توچشاش زل بزنم و بگم ببین منو با گرفتگی، با بهونه گرفتن، با اذیت کردنم به هیچ جا نرسیدی و نمیرسی ... پس ساکت شو دم نزن و باهام راه بیا تا بتونم زندگی کنم... تا شاید برسه روزی که خواست تو با خواست خدای جان همراه شه و دست از سرم برداری و بری رد کارت.... حالا بگو خب

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۵۵
اهو :)
میگن "وقتی نمی تونی چیزی رو تغییر بدی، واسهه آرامشت باید بپذیریش" .....
ازنظر من این ی حرف مزخرفِ، آخه مگه می شه؟ مگه میشه با چیزی کنار بیای و قبولش کنی که با قلبت متناقض باشه ؟ مگه میشه رو همه چی چشماتو با ی مشت دلداری الکی ببندی و خودتو بزنی به کوری و نفهمی که مثلا پذیرفتی؟ میشه حال یا موقعیت یا شرایطی که بیزاری ازش یکباره باهاش کنار بیای ؟میشه به خودت دروغ بگی؟ میشه سر خودت کلاه بذاری؟ کم خر فرضمون کردن که حالا خودمون ، خودمون ُ خر فرض کنیم؟
اینه معنی رسیدن به آرامش؟ آرامش اینجوری میاد سراغ آدم ؟
این چرتی بیش نیست.. 
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۳۲
اهو :)