هوا را ازمن بگیر...خنده ات را نه...

تو دنیایی که سیل غم همه جا هست، دیدن خنده خستگی رو از چشات گم میکنه ، حتی واسه ی اپسیلون، حتی ظاهری و تصنعی....

طبقه بندی موضوعی
آرزو کن آن اتفاق قشنگ بیفتد

رویا ببارد

دختران برقصند

قند باشد

بوسه باشد

خدا بخندد بخاطر ما

ما که کاری نکرده ایم


#سید علی صالحی


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۱۲
اهو :)

غروب پنجشنبه وقتی دلت بهونه میگیره

وقتی دلتنگی به قلبت هجوم میاره 

وقتی دنبال آرامش میگردی

وقتی دنبال اینی نگرانی رو دور کنی و آروم بگیری

تنها چیزی که به دادت می رسه باز کردن قرآن و خوندنشه


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۲۰
اهو :)
پرده رو کنار زدم بارون میزنه تو اتاق میخوره تو صورتم ، حس ِ ناب ِ آرامش ِ
بعضی وقتا دلم عجیب میگیره، تمومِ مقصرای ِ دلگیریم میان تو ذهنم ، از نزدیک ِ نزدیک ترینای زندگیم تا نسبی و سببی ها، همشونو تجسم میکنم و با بغض با تک تکشون حرف میزنم . دست ِ آخر همشونو میزنم کنار و خودمو بازخواست میکنم زورم به هیچکدوم نمیرسه، نمیخوام که برسه، ولی اختیار خودمو  که دارم ، تموم ِ دق دلیای روزگارمو سر خودم خالی میکنم.....
تموم ِ آرزوهای ماند به گل، تموم ِ روزهای رنگارنگ ِ تبدیل شده به سراب ، تمومِ حسرت های زندگیم ، تموم ِ برق ِ نگاه هایی که به یک ثانیه نکشیده تار میشه و و و .... میشه دلیل ِ همه ی خستگیام.....
آرزوهایی که به اجبار ِ بقیه، با کم آوردن ِ خودم خیلی راحت از دنیام پر کشید ..... 
چه فایده از عمری که رفت و دیگه یک اپسیلون هم به عقب بر نخواهد گشت. افسوس:(
ولی تا خدایِ جان هست امید هم هست:))

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۱۸
اهو :)
امام مهربونی؟
از دلم خبرداری، میشه ضامنم شی؟
میشه ازم راضی شی؟
هیچی نمیتونم بگم، فقط میگم:
میشه امشب نگاه خاصی بم بکنی؟


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۲۲
اهو :)
پیرزن ِ دوست داشتنی ِ گوگولی بعد از ی بار کمک کردن بهش، پرسون پرسون آدرسمو پیدا میکنه و با ی سبد میوه و لواشک  میاد دیدنم..:) 
حالا دنیای من کجا و اون کجا ولی به هرحال شده مامان بزرگِ دروغکی ِ ناز ِ من.....:)

+قدر شناسی هنوز نمرده ..... جای بسی امیدِ



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۰۷
اهو :)

میگه: دیگه تو خیلی عجولی ، باید صبر داشته باشی

5 ساااااااااال از بهترین سالای عمرم به فنا رفته حالا ریلکس تو چشام خیره شده میگه : عجولی


اینجور وقتا باید سرمو بکوبم تو دیوار ....


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۱۸
اهو :)

اونایی که به بهونه ی نگرانی و محبت، زندگی آروم ُ و خوشبختی ُ ازم گرفتن


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۳۱
اهو :)

باران و چتر و شال و شنل بود و ما دوتا             جوی و دوجفت چکمه و گل بود ما دوتا


وقتی نگاه من به تو افتاد، سرنوشت                   تصدیق گفته های "هِگِـل" بود و ما دوتا


روز ِ قـرارِ اول و میز و سکــوت و چای                  سنگینــــی هـــوای هتــــل بود و ما دوتا


افتاد روی زمین ،ورق های سرنوشت                 فنجان و فال و بی بی و دل بود و ما دوتا


کم کم زمانه داشت به هم می رساندمان          درکوچه ســاز و تمبک و کِل بود و ما دوتا


تا آفتـــاب زد همه جــا تـــار شد                      دنیـــا چقدر ســــرد و کسل بود و ما دوتا


از خواب میپریم که این ماجرا فقط                     یک آرزوی مانــــــده به دل بود و ما دوتا  


                                     " نجمه زارع"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۰
اهو :)
با مامان جانم نشسته بودم ی برنامه از تلوزیون پخش میشد که کارتون ای نوستالوژی دهه پنجاه و شصتیا رو نشون میداد،کارتونایی که واسه همه بچه های اون دوران پر حس خوب بچگی بوده. مامانم با ذوق میگفت وقتی قصه های مجید پخش میشد چه خاطره ای دارم وقتی بچه های کوه آلپ پخش میشد این خاطره، بعد یدفه بهش گفتم مامان واقعنی من هیچ بچگی نکردم هیچ فیلم نوستالوژی ندارم هیچ بازی ، هیچ خاطره ای
دلم غرق خودم شد، اینکه من تو بچگی م هیچ بچگی نکردم، الانم که اوج جوونی م هیچ لذتی ازش نبردم و تو بهترین دورانم توی مسائل زندگیم دست و پا زدم و هیج استفاده ای  نکردم که این خیلی بده خیلی .....
خیلی بده که از هیچ برهه ای خاطره ای متناسب با اون وقت نداشته باشی و همیشه ی پله بالاتر باشی
چقد خوبه آدم تو هر مقطع سنی هست حالش متناسب با همون موقعش باشه، بچه س بچگی کنه، تینیجر شیطنتای اون موقع ، جوونه برسه به خودش و جوونی کنه تا تو هر سنی بود حسرت گذشته شو نخوره..... هروقت پلی بک زد خاطره ها و حسای پاک و خاطره های قشنگ واسش تداعی شه..... نه ی نفس و آه عمیق

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۰۹
اهو :)

خداجونم؟

نمیخوام ناله کنم ولی خب میدونی که آدما ظرفیتشون کمه، منم آدمم خو

چرا اینقدر باید محدود باشم؟ چرا نباید بتونم راحت برم بیرون؟ چرا از دیدن بهترین آدمای زندگیم محرومم؟ چرا نتونم باهاشون ساعتی خوش باشم بدون دلهره و دل آشوبِ؟ چرا باید بخاطر محدودیتم دوستای ِ ساده و پاکم ُ ناراحت و دلگیر کنم؟ چرا ناخواسته باید دور شم ازشون ؟ چرا زندگی من اینقدر محدود شده؟

چرا ؟ چرا؟ چراااااااااا خدایِ جانم؟


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۲۱
اهو :)