اونایی که به بهونه ی نگرانی و محبت، زندگی آروم ُ و خوشبختی ُ ازم گرفتن
اونایی که به بهونه ی نگرانی و محبت، زندگی آروم ُ و خوشبختی ُ ازم گرفتن
باران و چتر و شال و شنل بود و ما دوتا جوی و دوجفت چکمه و گل بود ما دوتا
وقتی نگاه من به تو افتاد، سرنوشت تصدیق گفته های "هِگِـل" بود و ما دوتا
روز ِ قـرارِ اول و میز و سکــوت و چای سنگینــــی هـــوای هتــــل بود و ما دوتا
افتاد روی زمین ،ورق های سرنوشت فنجان و فال و بی بی و دل بود و ما دوتا
کم کم زمانه داشت به هم می رساندمان درکوچه ســاز و تمبک و کِل بود و ما دوتا
تا آفتـــاب زد همه جــا تـــار شد دنیـــا چقدر ســــرد و کسل بود و ما دوتا
از خواب میپریم که این ماجرا فقط یک آرزوی مانــــــده به دل بود و ما دوتا
" نجمه زارع"
خداجونم؟
نمیخوام ناله کنم ولی خب میدونی که آدما ظرفیتشون کمه، منم آدمم خو
چرا اینقدر باید محدود باشم؟ چرا نباید بتونم راحت برم بیرون؟ چرا از دیدن بهترین آدمای زندگیم محرومم؟ چرا نتونم باهاشون ساعتی خوش باشم بدون دلهره و دل آشوبِ؟ چرا باید بخاطر محدودیتم دوستای ِ ساده و پاکم ُ ناراحت و دلگیر کنم؟ چرا ناخواسته باید دور شم ازشون ؟ چرا زندگی من اینقدر محدود شده؟
چرا ؟ چرا؟ چراااااااااا خدایِ جانم؟
خیلی دوسش دارم، یعنی فراتر ازحد، آخه جنسش از خودِ عشقِ ، ازجنسِ پاکی و نورِ
غم تو چشاش، گریه های وقتِ نمازش، دعاهایِ زیر لبش، لبخند هایِ یهوییش وقتی تو حال غم می بینمش، فراموش کردن از خودش و به فکر آرامش و خوشبختیِ من بودنش ، و و و همه و همه منو شرمنده میکنه، منو از خودم متنفرمیکنه. سرم و بالامیبرم و تو آسمون دنبال خدا میگردم و بهش میگم بخاطر این موجود پاک و آسمونی، بخاطر این عشق جاگزین زمینیت، به دادم برس و نذار شرمنده ش شم، نذار غم همیشگیه چشاش شم، نذار نگرانی دل نازش شم. نذااااار
بعضی دوست داشتنایِ همراه با نگرانیِ زیاد ، خیلی بدِ ، از خودت، از آرزوهات، از تفریحات، از دوستات و ..... میگیرتت. طوریکه کمترین و کوچکترین چیزا برات میشه رویا میشه آرزو که با دیدنشون، با فکر کردن بهشون دلت میگیره، تنها میشی، آدمایِ دور و اطرافت محدود میشن.....
دلم برای خودم، برای آرامشم، برای ساعتی برای دل خودم بودن، با دوست ِ خوبم بودن، برای همه این چیزای ِ معمولی ِ دوست داشتنی تنگ شده، تنــــــــــــــــــــــــگ !!...
تو دلم آشوبِ داره همه وجودمو چنگ میزنه :(
ازین حس ِ لعنتی ِ مزخرف خسته شدم دیگه:(
خدا آرامشم باش آرااااااااامش
تنکس خدایِ جانم
اولین بار نیست
که این غروب لعنتی غمگینت کرده است
آخرین بار نیز نخواهد بود
به کوری چشمش اما
خون هم اگر از دیده ببارد
بیش از این خانه نشینمان
نخواهد کرد
کفش و کلاه کردن از تو
خنده به لب آوردنت از من
برای کنف کردن این غروب
و خنداندن تو حاضرم
در نور نئون های یک سینما
مثل چارلی چاپلین راه بروم
و به احترام لبخندت
هر بار کلاه از سر برمی دارم
یک جفت کبوتر از ته آن
به سمت دست های تو پرواز کنند
جوک های دست اولم را نیز
می گذارم برای آخر شب
که به غیر از خنده های قشنگت
پاداش دیگری هم داشته باشد
اگر شعبده باز تردستی بودم
با یک جفت کفش کتانی
و یک کلاه حصیری
می توانستم برایت سراپا
تابستان شوم سر هر چهارراه
و کاری کنم که بر میز خال بازها
هر ورقی را برگردانی
آس دل باشد
و هر تاسی که بریزی
جفت پنج
عباس صفاری
بعضی وقتا تو تصمیم و انتخابت بدجور سردرگم میشی، نمیدونی کدوم درست ترِ، کدوم بهترِ. اینجور وقتا چشام همش به آسمونِ ، انگاری تو آسمون دنبال ی نشونه یا ی مسیرِ دُرُستم.... چی میشد اگه اینجور وقتا خدا که میبینه چقدر سردرگم و کلافه م و نمیدونم چی بهتره، بیاد توگوشم آروم بهم بگه درست ترین و بهترین ُکار کدومِ .
البته که شکی ندارم وقتی دلم ُ بهش وصل میکنم خودش میفهمه و میخواد نشونم بده ولی من زرنگ نیستم و بعضی وقتا نمیفهمم..... شاید قلبم هنوز دورِ ازش واسه همین متوجه همه ی نشونه هاش نمیشم.
+خداجونم دلمُ نذار ازت دور شه نذار اینقدر پام به زمین وصل باشه و قلبم خاکستری شه که نتونم اوج بگیرم ُ وقتی باهام حرف میزنی بفهمم
+ خیلی مهربون و بزرگی خداااااا..... دوسِت دارمممممم
خداجونم؟
خیلی نگرانم، به قلبم آرامش بده و ارومم کن، ارومم کن همین امشب، باشه خداجونم؟