مگه آدم چقدر قدرت مبارزه داره ؟ چقدر توان داره ؟ بالاخره دریای انگیزه هم که باشه یکروزی خشک میشه ..
به ی قدرتِ اعجازِ عجیبی نیاز دارم .. اونم از عهده ی خدایِ جان برمیاد و بس ..
+ عنوان آهنگِ پرنده ی مهاجر ،سیاوشِ جان
آب بقا کجا و لب نوش او کجا ؟
آتش کجا و گرمی آغوش او کجا ؟
سیمین و تابناک بود روی مه، ولی
سیمینه مه کجا و بناگوش او کجا ؟
خفتم به یاد یار درآغوش گل، ولی
آغوش گل کجا و بر و دوش او کجا ؟
"رهی معیری"
نشسته بودم سرم به کار خودم گرم بود، دلم گرفته بود به کتاب پناه بردم که فکرم آزاد شه. چندتا دختر بچه دوست داشتنی م مشغول بازی بودن تو کلاس. صدای گریه ی آروم ه یکیشونو شنیدم، رفتم پیشش ی دختر خیلی ناز و معصوم و مظلوم ، بهش گفتم کمان درد میکنه گفت هیچی خانوم چیزی نیست، گفتم بهم بگو درد داری؟ ی دفه بچه ۸ساله بغضش ترکید و گفت قلبم درد میکنه، گرفتمش تو بغلم و به خودم چسبوندمش و باهاش اشک ریختم، وقتی آروم شد گفت چندروزه درد دارم بابام گفته پول دکتر ندارم. کنترل اشکم خیلی سخت بود.
به پدرش زنگ زدم بیاد دنبالش ببرتش دکتر، خیلی خونسرد گفت حالا میام طوری نیست. بعد از یکساعت اومد دنبالش. نمیدونم حالش چی شد نمیدونم رفت دکتر یا نه.
خدایا دیدن غم و ناراحتی رو اصلا ندارم.
ی بچه بیگناه قربانی چی شده؟ قراره چی بسرش بیاد؟ قراره آینده ش چی بشه؟ اصلا آینده رو میبینه؟ آیا جوونی و ازدواج و بچه و خوشبختی رو می بینه ، یا میشه قربانی .. ؟؟ امثال این بچه های معصوم چقدره ؟ تضاد تا چه حد ؟
دلم سخت میگیره وقتی میبینم، خدایا واقعا شرمنده م . واقعا شرمندم که گاهی گله میکنم. خدایا به داد دل همه برس .
بعضی وقتام دیگه باید همه چیو همون طور که هست رها کرد، اندوه و انتظارو آزاد گذاشت ، تا دوره ش بگذره .. حالا ایشالا که زود بگذره و بره رد ّ کارش ..