هوا را ازمن بگیر...خنده ات را نه...

تو دنیایی که سیل غم همه جا هست، دیدن خنده خستگی رو از چشات گم میکنه ، حتی واسه ی اپسیلون، حتی ظاهری و تصنعی....

طبقه بندی موضوعی

۱۹ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

اونایی که به بهونه ی نگرانی و محبت، زندگی آروم ُ و خوشبختی ُ ازم گرفتن


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۳۱
اهو :)

باران و چتر و شال و شنل بود و ما دوتا             جوی و دوجفت چکمه و گل بود ما دوتا


وقتی نگاه من به تو افتاد، سرنوشت                   تصدیق گفته های "هِگِـل" بود و ما دوتا


روز ِ قـرارِ اول و میز و سکــوت و چای                  سنگینــــی هـــوای هتــــل بود و ما دوتا


افتاد روی زمین ،ورق های سرنوشت                 فنجان و فال و بی بی و دل بود و ما دوتا


کم کم زمانه داشت به هم می رساندمان          درکوچه ســاز و تمبک و کِل بود و ما دوتا


تا آفتـــاب زد همه جــا تـــار شد                      دنیـــا چقدر ســــرد و کسل بود و ما دوتا


از خواب میپریم که این ماجرا فقط                     یک آرزوی مانــــــده به دل بود و ما دوتا  


                                     " نجمه زارع"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۰
اهو :)
با مامان جانم نشسته بودم ی برنامه از تلوزیون پخش میشد که کارتون ای نوستالوژی دهه پنجاه و شصتیا رو نشون میداد،کارتونایی که واسه همه بچه های اون دوران پر حس خوب بچگی بوده. مامانم با ذوق میگفت وقتی قصه های مجید پخش میشد چه خاطره ای دارم وقتی بچه های کوه آلپ پخش میشد این خاطره، بعد یدفه بهش گفتم مامان واقعنی من هیچ بچگی نکردم هیچ فیلم نوستالوژی ندارم هیچ بازی ، هیچ خاطره ای
دلم غرق خودم شد، اینکه من تو بچگی م هیچ بچگی نکردم، الانم که اوج جوونی م هیچ لذتی ازش نبردم و تو بهترین دورانم توی مسائل زندگیم دست و پا زدم و هیج استفاده ای  نکردم که این خیلی بده خیلی .....
خیلی بده که از هیچ برهه ای خاطره ای متناسب با اون وقت نداشته باشی و همیشه ی پله بالاتر باشی
چقد خوبه آدم تو هر مقطع سنی هست حالش متناسب با همون موقعش باشه، بچه س بچگی کنه، تینیجر شیطنتای اون موقع ، جوونه برسه به خودش و جوونی کنه تا تو هر سنی بود حسرت گذشته شو نخوره..... هروقت پلی بک زد خاطره ها و حسای پاک و خاطره های قشنگ واسش تداعی شه..... نه ی نفس و آه عمیق

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۰۹
اهو :)

خداجونم؟

نمیخوام ناله کنم ولی خب میدونی که آدما ظرفیتشون کمه، منم آدمم خو

چرا اینقدر باید محدود باشم؟ چرا نباید بتونم راحت برم بیرون؟ چرا از دیدن بهترین آدمای زندگیم محرومم؟ چرا نتونم باهاشون ساعتی خوش باشم بدون دلهره و دل آشوبِ؟ چرا باید بخاطر محدودیتم دوستای ِ ساده و پاکم ُ ناراحت و دلگیر کنم؟ چرا ناخواسته باید دور شم ازشون ؟ چرا زندگی من اینقدر محدود شده؟

چرا ؟ چرا؟ چراااااااااا خدایِ جانم؟


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۲۱
اهو :)
شنیدن ِ جمله ی " تو بیجا میکنی ..... مگه دستِ خودتِ" بمبِ ِ انرژی و حال ِ خوبِ
درحالیکه صورتت از اشک خیسِ با شنیدنش چشاتو میبندی و آروم میگی: "خدایا شکرت"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۲۰
اهو :)

خیلی دوسش دارم، یعنی فراتر ازحد، آخه جنسش از خودِ عشقِ ، ازجنسِ پاکی و نورِ

غم تو چشاش، گریه های وقتِ نمازش، دعاهایِ زیر لبش، لبخند هایِ یهوییش وقتی تو حال غم می بینمش،  فراموش کردن از خودش و به فکر آرامش و خوشبختیِ من بودنش ، و و و همه و همه منو شرمنده میکنه، منو از خودم متنفرمیکنه. سرم و بالامیبرم و تو آسمون دنبال خدا میگردم و بهش میگم بخاطر این موجود پاک و آسمونی، بخاطر این عشق جاگزین زمینیت، به دادم برس و نذار شرمنده ش شم، نذار غم همیشگیه چشاش شم، نذار نگرانی دل نازش شم. نذااااار

بعضی دوست داشتنایِ همراه با نگرانیِ زیاد ، خیلی بدِ ، از خودت، از آرزوهات، از تفریحات، از دوستات و ..... میگیرتت. طوریکه کمترین و کوچکترین چیزا برات میشه رویا میشه آرزو که با دیدنشون، با فکر کردن بهشون دلت میگیره، تنها میشی، آدمایِ دور و اطرافت محدود میشن..... 

دلم برای خودم، برای آرامشم، برای ساعتی برای دل خودم بودن، با دوست ِ خوبم بودن، برای همه این چیزای ِ معمولی ِ دوست داشتنی تنگ شده، تنــــــــــــــــــــــــگ !!...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۱۸
اهو :)

تو دلم آشوبِ داره همه وجودمو چنگ میزنه :(

ازین حس ِ لعنتی ِ مزخرف خسته شدم دیگه:(

خدا آرامشم باش آرااااااااامش

تنکس خدایِ جانم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۲۵
اهو :)

اولین بار نیست
که این غروب لعنتی غمگینت کرده است
آخرین بار نیز نخواهد بود
به کوری چشمش اما
خون هم اگر از دیده ببارد
بیش از این خانه نشینمان
نخواهد کرد

کفش و کلاه کردن از تو
خنده به لب آوردنت از من

برای کنف کردن این غروب
و خنداندن تو حاضرم
در نور نئون های یک سینما
مثل چارلی چاپلین راه بروم
و به احترام لبخندت
هر بار کلاه از سر برمی دارم
یک جفت کبوتر از ته آن
به سمت دست های تو پرواز کنند
جوک های دست اولم را نیز
می گذارم برای آخر شب
که به غیر از خنده های قشنگت
پاداش دیگری هم داشته باشد
اگر شعبده باز تردستی بودم
با یک جفت کفش کتانی
و یک کلاه حصیری
می توانستم برایت سراپا
تابستان شوم سر هر چهارراه
و کاری کنم که بر میز خال بازها
هر ورقی را برگردانی
آس دل باشد
و هر تاسی که بریزی
جفت پنج 

عباس صفاری




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۰۸
اهو :)

بعضی وقتا تو تصمیم و انتخابت بدجور سردرگم میشی، نمیدونی کدوم درست ترِ، کدوم بهترِ. اینجور وقتا چشام همش به آسمونِ ، انگاری تو آسمون دنبال ی نشونه یا ی مسیرِ دُرُستم.... چی میشد اگه اینجور وقتا خدا که میبینه چقدر سردرگم و کلافه م و نمیدونم چی بهتره، بیاد توگوشم آروم بهم بگه  درست ترین و بهترین ُکار کدومِ .

البته که شکی ندارم وقتی دلم ُ بهش وصل میکنم خودش میفهمه و میخواد نشونم بده ولی من زرنگ نیستم و بعضی وقتا نمیفهمم..... شاید قلبم هنوز دورِ ازش واسه همین متوجه همه ی نشونه هاش نمیشم.

+خداجونم دلمُ نذار ازت دور شه نذار اینقدر پام به زمین وصل باشه و قلبم خاکستری شه که نتونم اوج بگیرم ُ وقتی باهام حرف میزنی بفهمم

+ خیلی مهربون و بزرگی خداااااا..... دوسِت دارمممممم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۳۱
اهو :)

خداجونم؟

خیلی نگرانم، به قلبم آرامش بده و ارومم کن، ارومم کن همین امشب، باشه خداجونم؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۲۴
اهو :)